نان شب
چرا باید آخر جمله ام علامت تعجب بگذارم؟
یعنی تعجب دارد که کسی مخاطبم نیست و یا بهتر بگویم کسی نوشته های من را نمیخواند؟ یا اگر میخواند هم حوصله نظر دادن در مورد آنها را ندارد.
خب باید منطقی بود و منطقی این است که من در تنهایی زیاد فکر میکنم و اتفاقا سخنان مشعشعی هم به ذهنم میرسد که به مخاطب احتمالیم بگویم و یا برایش بنویسم اما وقتی شروع به نوشتن میکنم انگار همه ی آن حرفها فوری بال در میاورند و میپرند به هوا.
همم
بهانه ی خوبی است که خود را از زیر بار مسئولیت نوشتن و مخصوصا خوب نوشتن خالی کنم. یا بگویم آی مردم من مستمع ندارم تا صاحب سخن را بر سر ذوق آورد.
بلاخره اینکه وقتی نوشتم ذوق در خط بالاتر یاد زورق افتادم و قولی که به خودم داده بودم که
زورقی خواهم ساخت ...
دور خواهم شد از این خاک غریب ...
و هنوز عملی نشده